سودای تک و تاز هوسها ز سر انداز


پرواز به جایی نتوان برد پر انداز

هرجا تویی آشوب همین دود و غبار است


از خویش برآ طرح جهان دگر انداز

شوری که ز زیر و بم این پرده شنیدی


حرف لب گنگش کن و درگوش کر انداز

رسوایی عیب و هنر خلق میندیش


ضبط مژه کن پردهٔ ناموس درانداز

صلح و جدل عالم افسرده مساوی ست


رو آتش یاقوت در آب گهر انداز

این عرصه اشارتگه ابروی هلالی ست


اینجا به دم تیغ برون آ سپر انداز

کمفرصتی عمر غبار نفسم را


داده ست ردایی که به دوش سحر انداز

گر از تو سراغ من گمگشته بپرسند


بردارکفی خاک و به چشم اثر انداز

شیرینی جان نیست گلوسوز چو شمعم


ای صبح تبسم نمکی در شکر انداز

نامحرم عبرتکدهٔ دل نتوان بود


این خانه بروب از خود و بیرون در انداز

ما خود نرسیدیم به تحقیق میانش


گر دست رسا هست تو هم درکمر انداز

پرسیدم از آوارگی دربه دری چند


گفتند مپرسید از آن خانه برانداز

بیدل ز تو تا من نتوان فرق نمودن


گر آینه خواهی به مزارم نظر انداز